حالا که می دانم
چشمان نازنينت بسته اند
حالا که خواب
تو را می برد آرام
تا سرزمين هزار رنگ خيال
آرزو می کنم
خواب مرا ببينی
***
در شقيقه هايم
سينه هايم
دستانم وگيسوانم
عطر هزار گل وحشی را پنهان کرده ام
عريان و پرخواهش
تشنه و مست
بر سر راهت خواهم نشست
تمام خوابهايم راکه تو دزديدی
پس خواهم گرفت
و برای مجازات
چشمهايت را خواهم بوسيد
خوابهايت را خواهم دزديد
و اگر خسته شدی
باز هم نگهت خواهم داشت
صورتت را بين سينه هايم
دستانت را بر شقيقه هايم
وپاهايت را به پاهايم
قفل خواهم کرد
تو را پياده به دشتی خواهم برد
که مهتاب آنجا حکم می راند
با تو خواهم خوابيد تا صبح
با تو خواهم ماند
....با تو خواهم ماند
1 Comments:
ساده نیست
که آدم چیز دیگری باشد
جز به همان سادگی که هست
و مثل مرغابی
روی آبی باشد
که تهش پیدا نیست
آدم از بودن
خودش هم
خسته می شود
و به سادگی می میرد
آدم
ساده میمیرد کلا
ساده پرواز می کند
ساده اوج می گیرد
ولی بالاتر بودن
آدم را
از زمین و چیزهای چسبیده
جدا نمی سازد
آدم بال می زند
بال می زند
و بالا نمی رود
و غرق خواهد شد
مثل رتیلی که توی آب
افتاده باشد
Post a Comment
<< Home