هميشه بدم می آمده عکس يک نفر را بگذارم توی کيفم و بهش نگاه کنم و خلاصه يادش کنم، من هميشه اينجوری بوده ام هر که از ديده ام رفته از يادم هم پريده، آدم بی معرفتی هستم اصلا، دوست موست سرم نمی شود، فک و فاميل هم همينطور، دوس دارم که دلم برايشان تنگ بشود ولی نمی شود، زوری که نيست، منم از دروغ بدم می آيد، اگر واقعا دلم تنگ نشده باشد به کسی نمی گويم دلم تنگ شده، مگر اينکه حق بزرگتری و از اين دری وری ها به گردن من داشته باشد و خلاصه بدون ابراز دلتنگی صدمه روحی بهشان وارد شود...خلاصه اينکه توی تحفه نمی دانم چه جوری اين بلا را سر من آوردی، شايد هم کار خدا بوده..از بس به ريش خودش خنديدم چه برسد به بنده اش
نامرد
"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"
0 Comments:
Post a Comment
<< Home