بوی خيانت می آيد
بوی خون
بوی پيراهن دريده
توی اين آشفته بازار
...
بوی تن زنی
بوی دست مردی
بوی پستانهای نيم برهنه
بوی خيانت
...
رنگ ها به هم پيچيده اند
روی ديوار
توی تن من
توی سياهی چشمهايم
مست شده ام
زنگی مست
شمشير به دست
بوی خيانت می آيد
...
صورتکی
دستی
پايی
و دلی
هر چند کوچک
...
بوی تند کپکی
لاشه ای
ته مانده سيب هوسی
و
دروغی
هر چند کوچک
...
دل ندارم من
مستم
و خسته ام
از اين همه رنگ
سياهی چيزی بس ام است
يکی کافی است
...
بوی خون
بوی پيراهن دريده
توی اين آشفته بازار
...
بوی تن زنی
بوی دست مردی
بوی پستانهای نيم برهنه
بوی خيانت
...
رنگ ها به هم پيچيده اند
روی ديوار
توی تن من
توی سياهی چشمهايم
مست شده ام
زنگی مست
شمشير به دست
بوی خيانت می آيد
...
صورتکی
دستی
پايی
و دلی
هر چند کوچک
...
بوی تند کپکی
لاشه ای
ته مانده سيب هوسی
و
دروغی
هر چند کوچک
...
دل ندارم من
مستم
و خسته ام
از اين همه رنگ
سياهی چيزی بس ام است
يکی کافی است
...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home