روی گونه های سردی
که مال من است
بيهوده اشک نريز
چرک سالها اشک پشيمانی است
رد هزار گناه کرده و نکرده
پاک نمی شود هرگز
...
به گمانم من
توی تمام فيلمها
و توی فيلم زندگی ام
هميشه همان رفيقه پتياره بمانم
نمی دانم که باور می کنی يا نه
زندگی من اصالتی دارد
عشقی
شوری
حقيقتی دارد
که گفتنی نيست
زندگی من زيباست
با آنکه برای تو
تو که سمبل عشق پاکی
و يا تو که مادرانه می جنگی
يا تو که مظهر وفاداری بوده ای
و تو که بکارتت را به قيمت خون پدرت می فروشی
برای شما
به تمامی حاشيه است
نقش موقتی است
که بی صدا از صحنه خارج می شود
همان گونه که ظاهر شده بود
...
خسته ام از شکار
خسته ام از دريدن سپرهاتان
چشمان من آينه ای دارند در خود
هر که ديده است
دلباخته
شيفته خويش ايد
دلباخته خويش ايد
و من
همان رفيقه پتياره ام
در حاشيه
فريبنده
...هراسناک
بر گونه های سردی
که مال من است
بيهوده اشک نريز
چرک سالها اشک پشيمانی است
رد هزار گناه کرده و نکرده
ريشه هزار عشق نوپا
که عمرشان تا بهار قد نداد
....
گيسوانم را
نم اشک تو خيس کرده است
تمام شب را انگار گريسته ای
نمی دانم تا کی
دل سنگ من دوام دارد
3 Comments:
:)
khubi?
: )
این خیلی قشنگ بود...خیلی-
Post a Comment
<< Home