پسر 19 ساله ای را می شناسم
که می خواست ماده گرگی را به دام بياندازد
چشمان زلالش را دوخته بود به چشم سياه ماده گرگ پير
پکی به سيگارش زد
درست مثل فيلمهای تخمی آمريکايی که دل من را می برد گاهی
قبل از آنکه دود رخوت آور
ريه های جوانش را پر کند
گلويش را دريد
منظره زيبايی بود
خون
نگاه منجمد
مثل شيشه
مثل آب
پاکِ پاک
فقط برای تفريح دريده بود
گرسنه نبود اصلا
تمام قشنگی اش هم به همين بود
0 Comments:
Post a Comment
<< Home