نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Wednesday, June 07, 2006

از بيراهه ای آمده ام
که گرگ های ماده آنجا لانه دارند
آبستنم از نمک به حرامی
از جا کشی که مرا خانه به خانه می بُرد
خاطرات درزهدانم نطفه بسته اند
چشمهای هرزه
دستهای چروکيده
مردان پا به سن
زوزه های مملو از لذت
خشم
کتک
ساديسم
و باز چشمهای هرزه
نوازشهای چندش آور
مو های خاکستری..جوگندمی
و موهای سياه من
و دستهای سپيد من
و سينه های نحيفم
که هدر می شد
...
امشب بارانی است
کودک من انگار
قصد آمدن دارد امشب
گلهای وحشی که چيده بودم
همه بر زمين اند دوباره
درد در کمرم فرياد می کند
...
زوزه ماده گرگان را دوست دارم
مامايشان آمده است
درد دارد می برد مرا
تا انتهای عشق
همه جا سياه است
عشق هم
...
به هوشم دوباره
مامايشان چيزی می گويد
نمی فهمم
درد
دندانهايم را خرد دارد می کند
چيزی از من کم می شود
سبک می شوم
زوزه گرگان بلند می شود
عفريت کوچک من متولد شده است
و باورت نمی شود اما
خيلی زيباتر از آن است
که در خواب ديده ام
گرسنه است
درد تمام روسپی های کوچه را
فرياد می کند انگار
آری
کودک من است آخر
از گل های وحشی هم زيباتر است
...
به بيراهه می روم
لالايی کوچکی خوانده ام برايش
چشمان سياهش را بسته
فرشته ای را می ماند
در بازوان ماده گرگی آرميده
...گلويش را دريده ام

0 Comments:

Post a Comment

<< Home