شايد فکر کنی من فاحشه ام
ولی اشتباه می کنی
من هزار فاحشه ام در بدنی نحيف
دردهاشان را چشيده ام با پوست نرمم
با سينه هايم
با چشم هايم
با نفسهايم
من ديده امشان
بدون آنکه رم کنم و بی آنکه بخواهم طعمشان را بچشم
بی آنکه هوسی بهشان داشته باشم
يا شهوتی
يا نيازی هر چند کوچک
من بوده امشان سالها
بدون آنکه ببينند مرا
من گريسته امشان
بدون آنکه اشک بريزم
من غصه هاشان را شنيده ام پنهانی
به آنجايشان خيره شده ام وقتی خوابيده بودند
ضجه زده ام
زيباييشان را که زشت است
من بوده امشان
بی آنکه ببينند مرا
من زيسته امشان
زير هزار نگاه کثيف
زير هزار دست چروکيده
و هزار لذت بيمارگونه
و هزار تظاهر
و هزار فريب
و هزاران هزار رنگ زيبا
من بوده امشان
بی آنکه بهراسم
بی آنکه چندشم بشود
بی آنکه ترحم مرا پر کند
تو نمی دانی هنوز
فاحشه يعنی چه
برای همين نمی فهمی مرا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home