نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Friday, September 15, 2006

آوردم برايت
تميزِ تميز
بدون خراش
بدون نقص
يک ربع زود رسيده ام
سيگارم را تا تمام کنم
تو بايد رسيده باشی
آفتاب چشمک می زند گاهی از پشت ابر
نمی دانم گفته ام برايت يا نه
من عاشق آفتابم
حتی اگر بسوزاندم
پنج دقيقه گذشت
زمان زود می گذرد
عمر من تمام می شود روزی
و اين اندوهناکم می کند
و چشمانم به قول تو
مثل شيشه می شود
بی احساس
...
من از پيری نمی ترسم
از مرگ هم
از پيری متنفر نيستم
از مرگ هم
پذيرفته ام هر دوشان را
به شرط آنکه
بخشی از زندگی ام باشند
سرازيری و پايانی
...
ده دقيقه گذشتي
تو هنوز نيامده ای
و سيگار دوم را
بدون آنکه مغزم فرمان بدهد
دستم آتش زده است
سيگار را دوست دارم
اين را می دانی
مطمئنم
نمی بينی
آنچه در من فرياد می زند
فرشته ای را که از ترس
در من زندانی است
از ماده گرگی که منم
گرگ هاهم گريزانند
تو نيز هم
دقيقه های آخر هميشه دير می گذرند
اگر خواهان گذشتنشان باشی
و زود
اگر خواهان ماندنشان باشی
درست پانزده دقيقه
سرو کله اش پيدا می شود
گرگی که تو باشی
...
آدم ها از روی مشترکاتشان است -
که اختلاط می کنند
چيزی در آدم هست که
خودشيفتگی می نامندش
من قيافه متفکر تو رَم دوس دارم -
آورديش؟
آوردم برايت -
تميزِ تميز
بدون خراش
بدون نقص
تو آوردی برايم؟
بريم تا بهت بدم -
....
گرگی که تو باشی
ماده گرگی که منم
تجارت پاکی است
تن من در ازای تن تو
همين و بس

2 Comments:

Blogger 4040e said...

: )

Saturday, September 16, 2006  
Blogger kermshabtab said...

گرگ ماده من
که هیچگاه آتش وجودت را با هیچ آبی نمی توان خاموش نمود
بتاز
تنها یک چیز می خواهم
تنها خود باش نه نیرویی از آن دست که بی مهابا تو را به جلو براند
برایم دعا کن که دیگر کنترل زندگی از دستانم خارج شده است
دعایم کن فالم رابگیر دعایت می کنم
می بوسمت
ای کاش که دستان گرممان کنا هم بود تا دیوانه وجود هم را آرام می نمودیم

Saturday, September 16, 2006  

Post a Comment

<< Home