نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Sunday, July 30, 2006

تمام راه را خواب بودم
خواب ديدم
خسته بودم
و تشنه
صداها را می شنيدم
وچهره ها را نيم می ديدم و نيم نقش می زدم
تمام راه سرم روی شانه ام می لغزيد
و می انديشيدم
و خسته بودم بسيار
چشمهای بادامی صندلی جلو
پاهای دراز صندلی بغلی که توی فاصله جا نمی شد
مردک از بدخلقی من پا شد رفت
خسته بودم
انگار که گاوی خورده باشد
ده من گندم
جو يا کاه
هضمش سخت است
طولانی است
تمام راه هضم می کردم
تمام راه خسته بودم
دايره بود انگار
تا به خود می آمدم
سر نقطه اول بودم
پيش فرض هايم غلط از آب در آمده است
می دانی که بدم می آيد
خسته بودم
کلمات انگار چکش هم می توانند باشند
گيجی و خستگی انگار خيال رفتن ندارند
خسته ام هنوز
گيجم
از همه درست ها بريده ام
هيچ چيز را به درستی اش ايمان ندارم
فقط می دانم دلم برايت تنگ شده
زياد
نبودنت محسوس است
اين خيلی مهم است
اين مفهومش اين است
که چيزی در تو هست
که مرا به هوس می اندازد
مرا می کشاند فرسنگها
کارم از اندوه گذشته است
دلم برايت تنگ است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home