چشمانم را می بندم
ترس می بينم
و دستان دخترکی شش ساله را
که از چهار سالگی خواندن می داند
گلويی که خفه مانده است
و تکه کاغذ کوچکی
که رويش نوشته است
بالاخره خودم را می کُشَم
گاهی تعجب می کنم
از اين که از رو نرفته ام
از اين که زنده مانده ام
نه با لگد سِقط شدم
نه با نسخه ای که دکتر ها پيچيدند برايم
نه تيغی که دستم را باهاش جِر دادم
نه با طنابی که خودم را حلق آويز کردم
تعجب می کنم از اين که زنده مانده ام
آنقدر تشنه ام به زندگی
که انگار
هيچ وقت نخواسته ام بميرم
آهای رفيق
من برای زنده ماندن جان کنده ام
برای زنده ماندن هزار بار مرده ام
کجای کاری رفيق
يک ربع قرن
بين مردن و زنده ماندن
پاهايم پينه بسته اند
دستهايم ضمخت شده اند
ترسم ريخته است
چشمانم را باز می کنم
دختری را می بينم
و زنی را
فاحشه ای
مَردی
همدمی
دوستی
رفيقی
و تشنگی را
تشنه ام به زنده ماندن
آهای رفيق
من به تو احتياجی ندارم
باورت بشود يا نه
تنهايی ام را با خودم بهتر پُر می کنم
خَرِ من از کُرگی دُم نداشت
از اين به بعد هم نداشته باشد
بيشتر می صرفد
6 Comments:
: )
هر وقت حوصله ام سر برود
و نخواهم درباره چیزی حرف بزنم
می روم سر کوچه و فریاد می کنم
آهای مش میرزا
بقال کهنه شکسته بسته جاروکش
به تو نیازی ندارم
چون در آن سر کوچه
بقال دیگری هست
که خیلی هم شیک تر است
و حرف های قشنگ تری هم می زند
با حال تر و جوان تر و خوش تیپ تر
خرید از تو دیگر نمی صرفد
...
اما هنوز هم بعضی ها از مش میرزا خرید می کنند
ahay rafigh, in khare man ham mesle khare toust, migaam dari shaer mishihaa
doroste ke man ba baghala miyuneye khubi nadaram, kheili namak be haruman aksaran...vali gudarzi che rabti dash be shaghayegh?? rasti man hoselam kam sar mire..unghad badbakhti daram ke vaght nadaram hoselam sar bere...
rasti alireza to darbareye shero shaeri harf nazan joone nana..
gaki fekr mikonam berasti zendegi dayerei ke migofatan ast payan va az no aghaz inak pochyash ra ta maghzo o ostekhanam hes mikonam dokhtar kocholoye donyaye bihado marz shadi nesare to bad ke inak ba tamame vojod be jolo mitazi tanha gahi be atrafan nazari andaz
Post a Comment
<< Home