بايد سپيده دم گذشته باشد
بايد خواب باشی الان
دوست دارم وقتی خوابی
تماشا کنم تو را
و تمام آنچه را از من پنهان می کنی
در پس نگاه منجمد ساختگی ات
***
سرسختی مرا تشنه تر می کند، درست است
چشمانت را نديده ام
حالا که بسته اند
بهتر می بينمشان
ترسهايت را، نگرانی هايت را
شوق ها و لبخندهايت را
همانجا قايم کرده ای
پشت همان نگاه هميشگی
حالا که خوابی
بهتر می بينمشان
ترسی در تو هست
که مرا به ياد دختران باکره می اندازد
در شب زفاف
وحريص تر می کند دستانم را
در لمس تن تو
***
می خواهم تا خوابی
بنشينم اينجا کنار تو
و سلولهای تنت را
دانه دانه
ببلعم با چشمانم
می خواهم دريده ترين نگاه هايم را نثارت کنم تا خوابی
نمی بينی که رم کنی اين بار
می خواهم
چشمهايم با تو بياميزند
به تمامی
بی کم و کاست
و شايد باورت نشود
اما
از استمنا شيرينتر است
0 Comments:
Post a Comment
<< Home