نشسته ام آرام
خيره شده ام
به خون لخته شده روی رانهايم
که کم کم خشک می شود
چشم عضو شگفت انگيزی است
زوم آوت می کنم
رنگ آلبالويی خون لخته شده
با کاشی و سراميک سفيد حمام
خوانايی عجيبی دارد
مثل اين می ماند
که زنی با پوست شيرگون
سوتين و شرت زرشکی پوشيده باشد
قشنگ است
زيبايی هميشه تضاد را در خود دارد
و خنده دارش اين جاست
در نهايت تضاد می رسد به نوعی هماهنگی
نوعی هارمونی ماندگار
خيلی عجيب است
کاش اين گيجی بپرد از سرم
خوبی اش اين است که حداقل
می دانم
دوباره يکی از همان شوک های ماليخوليايی است
دوباره يکی از همان شوک های ماليخوليايی است
...تمام می شود بالاخره
3 Comments:
اولن خودت مارو تحویل می گیری که کامنت میذاری دویمن عرض شودجهت اطلاع که متلک پشت کامنتتونو هم گرفتم سیمن هم در جواب پشتی اول بگم (آخه پشت اصولن بدلیل جذابیتهای بی پایانش در راس اموره! بر خلف جایی که بهش دادن!!می بینی؟اینم ازون تضادهای خوشگله ها!!!)دلیلش اونی که فکر می کنین نیست سرکاره نامرد بی آزار دوست داشتنی <;! و در جواب معنای ظاهر کامنت هم عرض شود به زوی چشم . در اولین فرصت ، که شاید بعد همینجا نوشتن باشه .شاید .و پنجمن که به مالیخولیات حسودیم شد . اگه این مرض واگیریه یا وادادنی! خواهشن بیشتر پیش ما بیا. نترس . همشو نمیگیرم. من انصاف دارم! و ششمن الان که خوندم دوباره دیدم چهارمن نداره ولی پنجمن داره! که گمونم یا گم شده یا اشتباه. پس فعلن تا بعد!1
:)
خوبی تو؟؟
دیوونه نگرانتم
Post a Comment
<< Home