حق با تو است رفيق
لنگ می زند
بدجور هم لنگ می زند
تازه غير از اين هم
من همه چيز را آن طور که هست نمی نويسم
خيلی تفاوت دارد
نوشتنم افتضاح است
واقعيت قبيح تر از آن است که من می نويسم
چيزی که به چشم من خوش بيايد
از کجا معلوم
به چشم رفيقه ديگری خوش باشد
نوشته های من همه شکل احساس من را دارند
که می لنگد
***
راست می گويی
هر کسی طبعش يک طوری است
مال من بدبختی چلاق است
می لنگد
می لنگد
جدی می گويم
حالا که خوب فکر می کنم
خيلی هم می لنگد
انگار يک پايش کوتاه تر است از آن يکی
تعادل ندارد
دليلی دارد حتما
فکر کنم خودم چلاقش کرده ام
بلايی سرش آورده ام
قبلا ها
فکر کنم قبلا ها چلاق نبود
ولی بدبختی اين جاست
من چلاقش را بيشتر دوست دارم
می دانی
اعتماد چيز خوبی نيست
خوب است
اما کمر آدم را می شکند
من منطق دارم
من خوبم
برای همين است که اعتماد برايم تجويز نکرده اند
می گويند برای من عوارض بدی دارد
قبلا ها اعتماد کردم
به بنده خدايی
عوارضش خيلی بد بود
الان ديگر نا ندارم دوباره امتحان کنم
مجبورم بگويم
همين که هست
کاريش نمی شود کرد
من به کسی محتاج نيستم
مشتاق شايد باشم
محتاج اما نيستم
راست می گويی رفيق
می لنگد
خودم می دانم
ولی اين جوری بيشتر خوش می گذرد
بيشتر می چسبد
کسی هم به خودش نمی گيرد چيزی
همه چيز مرتب و حساب شده می ماند
بدبختی و دردسر ندارد
می دانم می لنگد
فکر کنم تمام فاسق هايم می دانند که می لنگد
می دانم
اين طوری بيشتر می صرفد آخر
1 Comments:
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم ، در این سراب فنا چشمه حیات منم..نگفتمت که تو را ره زنند و ....اگه دوست داشتی بقیشو از شمس تبریز بخون.
Post a Comment
<< Home