نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Saturday, December 16, 2006

دوتار می زد مَرد من
چوپان بود
زير طاق بلند آسمان عشق بازی می کرديم
***
چوپون ها را دوس دارم
کارگرها را
آدمهايی را که با تمام بدبختی شان آدم مانده اند
حالا هر قدر که بی سواد باشند
يا هر قدر که شلوارشان پليسه داشته باشد
-هر قدر که جواد باشند- به قول بعضی باکلاسها
از نظر من
آدمهايی اند که احساس دارند
خيلی فکر کردم
منطقی بودن دليل نمی شود که آدم احساس نداشته باشد
اتفاقا برعکس
آدمهايی که خيلی احساس می کنند
مجبورند يا منطقی باشند
يا اينکه ديوانه بشوند
منطق يک جورهايی مهار احساس است
يک جورهايی مَنوال اينستراکشن است
برای استفاده درست از احساس
طوری که هيچکس صدمه نابجا نبيند
اين که می گويم نابجا برای اين است که
هميشه يک بابايی صدمه می بيند
زندگی خيلی سخت شده است تازگی ها
قبلا ها فکر کنم آسانتر بوده
تازگی ها هر کاری که بکنی
لب و لوچه يکی کج می شود
آدم به اين منطق بی پدر احتياجش می شود
بايد فهميد لب و لوچه کدامها بيجا کج می شود
تا آدم بيخيالشان بشود
يا حالشان را جا بياورد
به هر حال چوپون ها را دوس دارم
شايد با يکيشان عروسی کنم
اگر من را بخواهد