تکه ای از زمان بود هر چه بود
کوتاه واما بلند برای زندگان
نه از جنس مرگ
و نه از جنس زندگی
غرقه در خون بودم باز
دستانم
پاهايم
سقف هم قرمز بود
اتاق با من انگار همخون شده بود
که تو آمدی
و سپيدی و نور
در نقطه تماس دستانت
مکرر شد
و صدايت آرام
در گوشم می آميخت
با تپشهای بی شتاب قلب من
در آسمان بودم انگار
سپيد تر از آن بود که بتوان ديد
پرواز می کردم
آری در آسمان بودم
مطمئنم
کوتاه واما بلند برای زندگان
نه از جنس مرگ
و نه از جنس زندگی
غرقه در خون بودم باز
دستانم
پاهايم
سقف هم قرمز بود
اتاق با من انگار همخون شده بود
که تو آمدی
و سپيدی و نور
در نقطه تماس دستانت
مکرر شد
و صدايت آرام
در گوشم می آميخت
با تپشهای بی شتاب قلب من
در آسمان بودم انگار
سپيد تر از آن بود که بتوان ديد
پرواز می کردم
آری در آسمان بودم
مطمئنم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home