کار سختی نيست
می توانم بيايم
پير اهن سفيدم را بپوشم
همان که تو هنوز نديدی
موهايم را رها کنم روی گردن و شانه های لختم
از همان عطری که تازه خريده ام به شقيقه هام و مچ دستهايم بزنم
کفشهای ظريف سفيدم را هم بپوشم
يک شاخه گل هم سر راه بخرم
بيايم دم در خانه ات
و قتی در را باز کردی
بگويم دلم برايت تنگ شده بود
و اينکه حق با تو بود
و بعد بقيه چيز ها را بسپرم به لبهايم نازنينم
که کارشان را خوب بلدند
...
بدبختی اين جاست
حق با تو نبود
حالا هر قدر هم دل من برايت تنگ شده باشد
...هر قدر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home