بيست بار گفته بودم
پوستم کلفت است
باز هم می گويم
جانم را به لبم می رسانی
زبان نفهم عوضی
بدبختی اين است که از رو نمی روم
بدبختی اين جاست
درست مثل کابوسی
که وقتی چشمت را باز می کنی
باز هم ادامه دارد
پوزخند بزن
بد حالی دارم
ضعيف شده ام
می دانم
ولی پررو تر از اين حرفهام
بدبختی اين جاست
دست کم گرفته ای مرا
هر چه تو را مرور می کنم
بيشتر جانم می سوزد
ته دلم بهم می خورد
ولی من از آن زنها نيستم که سر زا بروند آن دنيا
با چنگ و دندان چسبيده ام
بدبختی همين جاست
دوست داشتنم بيمارگونه
شهوتم بيمارگونه
گاييدنم هم بيمارگونه است
دلم برايت می سوزد
از آن دست بيمارهايی که همه جا دنبال آدم می آيند
از آن هايی که توی فيلمهای ترسناک باز هم آخر فيلم زنده می شوند
گير يکی از همانها افتاده ای
مثل حقيقت که به طرز چندش آوری هميشه هست
من هم هستم
دلم برايت می سوزد
بايد با من راه می آمدی
داری همه چيز را بدتر می کنی
0 Comments:
Post a Comment
<< Home