نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Friday, May 05, 2006


اين بار برای تو مي نويسم
برای تو که نقش برجسته لبهايت هنوز
چه در خواب و چه در بيداری
...مرا به همان تب دردآلود هميشه می برد
گونه ها و شقيقه هايت به ضربان تند عشق و هوس مي آميخت
آنگاه که سپيدی عريان تن من و بيش از آن مستی من
در چهارچوب هميشگی در پديدار ميشد
از يادم نمی رود عشق بازی مان
در گرگ و ميش صبح
در تاريکی
آنگاه که من و تو به تمامی
لمس مطلق تن هامان بوديم
...بي اغراق

تن تو را بهتر از تو می شناسم
برگردان هوس انگيز لبهايت را
فراخی سينه ستبرت را هنوز به ياد دارم
و آغوشت را
که پيکر کوچک من در نهايت سرمستی
در آن گم می شد
...و دستانت
دستان نوازشگر تو
در تماس انگشتانت با سينه های عريان من اينچنين تبحر يافتند
آنگاه که آرام در امتداد شيار فرورفته بين سينه هايم می لغزيدند
تا به نفس های پی درپی و منقطع من برسند و خماری چشمان تو
و من
تو را عاشقانه دوست نداشتم هيچ گاه
و شرمم نيست
"ما"
در تماس پيکرهامان نقش بست
بدون پيکرهامان
...من و تو هيچ گاه ما نمی شديم

نمی دانم عشق است اين حس غريب ماندگار يا شهوت
هر چه هست
شبها هنوز خواب را از چشمان من می دزدد
هنوز مرا گيج می کند
آنچنان که بوی خون
...گرگ گرسنه را

ديگر صبح رسيده بود
آن وقت که من و تو آرام
تخت کوچک مرا باهم قسمت می کرديم
در آرامشی خالی از دروغهای هميشه
و تو مست می شدی
از لغزش دستان کوچک من بر پيکرت
و بوسه های بيگاهم
که لبخند بر لبانت می نشاند
آری
زيباترين شبها را با هم
من و تو
به صبح رسانديم
در يک نقطه عطف
در يک لذت و نياز مشترک
در همخوابگی
و تو را نمی دانم
اما
من پشيمان نيستم
.
..