نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Wednesday, May 24, 2006

تو آدم خيلی مهمی هستی

!!!آره واقعا آدم مهمی هستی
ديروز وقت ناهار که شد با رفقا طبق عادت هميشه رفتيم کافه بلا که قهوه زهرمار کنيم، منم به خاطربيخوابی های اين چن روز و فشار روانی و غير روانی که بهم اومده بود احتياج به يه قهوه لارج لانگ بلک و چن نخ سيگار داشتم که بتونم 4 ساعت باقی مونده از کارو دووم بيارم...با رفقا تازه نشسته بوديم و منم تازه سيگارمو آتيش زده بودم که رفيق اُسکلی (که خيلی هم بنده بهشون ارادت خاص دارم و همه جيکوپيک منو می دونه)با اون صدای نکره بلندش گفت: ببينم راستی اين بابايی که ازش اينقد خوشت اومده چی کاره هست؟ چن سالشه؟...تازه ادامه هم می داد: خيلی زود نبايد آدم اعتماد کنه عزيزم، من خيلی برات خوشحالمااااا ولی خيلی دارين تند میرين!!! ..... منه بدبخت! آدمای دور ميز خودمون که هيچی، ده تا ميز اونورترم داشتن منو نگاه می کردن...بدبختی اينه که اينجور موقع ها اگه خفه بشی بدتر می شه بايد خيلی عادی برخورد کنی...منم جواب دادم :خب فعلن که اون بابا هنوز مثه من علاقه مند نيست...منم راحت به کسی اعتماد نمی کنم.......اينو که گفتم بدتر شد بدبختا پسرای دور ميز فکر کرده بودن تو برَد پيتی لابد يا جانی دپی چه می دونم، ديگه نمی دونن که تو يه موجود پشمالوی نره غولی !!! حالا به هر حال، اينو گفتن نتيجه اش ريختن سوالای جورواجور توی سر منه بدبخت شد؛ اسمش چيه اينجا کار می کنه؟قدش چقدره؟؟؟!!! کم مونده بپرسن سايز فلان جاش چقدره...خلاصه اينکه ريدن به اعصاب ما...اختتاميه جريان هم نتيجه گيری گروه رفقا بود : تو عاشق شدی خودت خبر نداری!!!! .....واسه همين می گم اکثر مردم گاون، اصلا منطق و اين چيزا سرشون نمی شه
حالا از اين به بعد جريان جالب تر هم می شه؛ از اونجايی که کارمندا واقعن موجودات خاله زنکی هستن (به خصوص جماعت مردا) از اين به بعد ديگه هيچ موجود مذکری طرف من نمی آد فقط به خاطر تو! اون پسر جوونه که تازه استخدام شده و داشت چشم منو سر ميز درمی آورد، يا اون پسر مو بوره که موهاشو های لايت کرده و کلی دل همه دخترا رو می بره، يا اون پسرخوش تيپه که قدش بلنده و دفعه آخری داشتم باهاش حرف می زدم زل زده بود به سينه های منو طوری از سيگارش داشت کام می گرفت که انگارداره از سينه های من می گيره، يا اون آقا سياه پوسته که هيکليه وصورتش مثه نقاشی های مصری ها می مونه و کلی هم ميونش با من خوبه، يا اون پسر سی سالهه، شون که من خيلی باهاش حال می کردم ، ديگه بهم پيشنهاد نمی ده که باهاش برم آبجو بخورم( تازه خيلی ام پولداره) ، يا رييس خوش تيپ و هيز بخش روبرويی که توی کريسمس پارتی مست کرده بود و کم مونده بود سرشو بکنه توی دامن من، ديگه اونم به خاطر تو به من لبخندای معنی دار اونم دور از چشم بقيه نمی زنه،ديگه حتی اون خانومه که می گن لزبينه و هر دفه منو می بينه زل می زنه به لای پای منو جوری نگا می کنه که انگار لختم، حتی اونم ديگه منو نگا نمی کنه......به نظر من که خيلی آدم مهمی هستی