نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Sunday, July 30, 2006

بعضی چيزها مهمند
اينکه کسی آدم را وقتی خواب است ناز کند
همه فکر می کنند که آدم نمی فهمد
ولی می فهمد
آدم خوابش را می بيند
و وقتی از خواب می پرد
خيلی حس خوبی دارد
آهای مردها
زنهاتان را توی خواب ناز کنيد
خيلی اگر دوستشان داريد
يا مثلا
اينکه کسی از حرف زدن با آدم لذت ببرد
همه فکر می کنند اگر تظاهر کنند لذت می برند
آدم نمی فهمد
ولی می فهمد
آهای مردهای احمق
وقتی به زنهاتان گوش می دهيد
تظاهر نکنيد اگر لذت نمی بريد
بعضی چيزها مهمند
کردن هم مهم است
هنوز هم می گويم
بعضی چيزهای ديگر هم مهمند
خنده دارش اينجاست
که تا آدم تجربه شان نکند
اصلا نمی فهمد که هستند يا می توانند باشند
کس شعر نيست
راست می گويم
کمی گيجم و گر نه بهتر توضيح می دادم
شرمنده ام رفقا
ولی بعضی چيزها خيلی مهمند
...خيلی

تمام راه را خواب بودم
خواب ديدم
خسته بودم
و تشنه
صداها را می شنيدم
وچهره ها را نيم می ديدم و نيم نقش می زدم
تمام راه سرم روی شانه ام می لغزيد
و می انديشيدم
و خسته بودم بسيار
چشمهای بادامی صندلی جلو
پاهای دراز صندلی بغلی که توی فاصله جا نمی شد
مردک از بدخلقی من پا شد رفت
خسته بودم
انگار که گاوی خورده باشد
ده من گندم
جو يا کاه
هضمش سخت است
طولانی است
تمام راه هضم می کردم
تمام راه خسته بودم
دايره بود انگار
تا به خود می آمدم
سر نقطه اول بودم
پيش فرض هايم غلط از آب در آمده است
می دانی که بدم می آيد
خسته بودم
کلمات انگار چکش هم می توانند باشند
گيجی و خستگی انگار خيال رفتن ندارند
خسته ام هنوز
گيجم
از همه درست ها بريده ام
هيچ چيز را به درستی اش ايمان ندارم
فقط می دانم دلم برايت تنگ شده
زياد
نبودنت محسوس است
اين خيلی مهم است
اين مفهومش اين است
که چيزی در تو هست
که مرا به هوس می اندازد
مرا می کشاند فرسنگها
کارم از اندوه گذشته است
دلم برايت تنگ است