نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Thursday, July 06, 2006

نمی دانم تا کی می شود
جای خالی تو را با سيگار پر کرد

دو
دو دست کوچک و عرق کرده
بر کمرگاهت
دو
دو نرمینه سپيد پستان
روی رانهايت
دو
دو لبِ خيس از شهوت
لای پاهايت
دو
دو پنجه پا مماس
بر پنجه پاهايت
دو
دو چشم غرق در لذت
خيره بر کفلهايم
دو
دو دست سخت شده
يکی برطره مو و
ديگری بر کمرگاهم
دو
دو لرزش خفيف
زير پستانهايم
دو
دو چشم بيخواب
خيره بر سقف اتاق
...
خواب بود خواب

روی صندلی بشين
اونجوری نه احمق جون
غوز نکن
لنگ هات رو هم از هم وا کن
می خوام سینه هام مماس اونجات باشه
اوهوم خوبه
وول نخور ديگه
کی می گه احمقانه است
نخير
میشه وول نخوری
يه دقيقه صبر کن
می خوام گوشمو بچسبونم به شکمت
ده! اصلاهم احمقانه نیس
مزخرف
وول نخور
خيله خوب نوبت تو
بگو
اينوری؟
آها
فهميدم
خب بابا صبر کن
می افتيما
اينجوری خون جمع می شه توی مخم
کوفت
ادا نمی ريزم
می ترسم بهم خوش نگذره
قولت بخوره تو سرت
خب بابا
پامو ول کنی می افتم
حواستو جم کن لطفن
اوهوم
....
خودمونيم
خلاقيا
لالا کنيم يه ذره؟

بيست بار گفته بودم
پوستم کلفت است
باز هم می گويم
جانم را به لبم می رسانی
زبان نفهم عوضی
بدبختی اين است که از رو نمی روم
بدبختی اين جاست
درست مثل کابوسی
که وقتی چشمت را باز می کنی
باز هم ادامه دارد
پوزخند بزن
بد حالی دارم
ضعيف شده ام
می دانم
ولی پررو تر از اين حرفهام
بدبختی اين جاست
دست کم گرفته ای مرا
هر چه تو را مرور می کنم
بيشتر جانم می سوزد
ته دلم بهم می خورد
ولی من از آن زنها نيستم که سر زا بروند آن دنيا
با چنگ و دندان چسبيده ام
بدبختی همين جاست
دوست داشتنم بيمارگونه
شهوتم بيمارگونه
گاييدنم هم بيمارگونه است
دلم برايت می سوزد
از آن دست بيمارهايی که همه جا دنبال آدم می آيند
از آن هايی که توی فيلمهای ترسناک باز هم آخر فيلم زنده می شوند
گير يکی از همانها افتاده ای
مثل حقيقت که به طرز چندش آوری هميشه هست
من هم هستم
دلم برايت می سوزد
بايد با من راه می آمدی
داری همه چيز را بدتر می کنی

احمقانه است
به مفهوم مرگ و سکون خيلی نزديک شده ام
بخار زهرآگين پوچی
با دود سيگار
توی اتاق به هم می پيچند
همه جا را تار می بينم
تنها
تصوير تو
که مست از شهوت
تن لخت را مرا نگاه می کند
من را زنده نگه داشته است
احمقانه است
تو نمی فهمی حتما
اما خوابيدن با تو
برای من
رنگ ديگری دارد
رنگ زندگی
رنگ جان کندن برای دو نفس بیشتر زنده ماندن
تو را ديوانه وار دوست می دارم
و بدون ترس می خواهمت
بدون دغدغه
بدون نگرانی
اين خيلی پر ارزش است
تو مطمئنا نمی فهمی
برای تو اين چيز ها کمی پيچيده اند
و کمی اغراق آميز
و شايد به دروغ آلوده
احمقانه است
هر چه می گذرد
تشنه تر می شوم
برای لمس تو
تنت و خودت
برای کاويدن تو
تنت و خودت
برای آميختن با تو
تنت و خودت
و می دانم که می ترسی
و به تو حق می دهم
احمقانه است
خيلی
انگار تو را از بين هزار گل وحشی
انتخاب کرده ام
با خار
و می دانم ريشه هايت را نبايد دست زد
ريشه هايت مثل گل های کوچک وحشی حساس است
نبايد بهشان دست زد
بايد از روی خاک نازشان کرد
بهشان گوش داد
می دانم
گل های وحشی دل آدم را يک هو می برند
بويشان با آنکه مثل گل های گلخانه ای نيست
آدم را مست می کند
اصالت دارند
به باران قانع اند
می دانند باد يعنی چه
و شب
تو را شب پيدا کردم
نزديک گرگ و ميش
هنوز که هنوز است مستم
احمقانه است
دکتر می گفت
سخ نگير، آدم معلوم نيس قسمتش چه می شود، یه هو ديدی شوهرت هندی شد، خودت هم رفتی آفريقا
راست می گفت
قسمت احمقانه است
ولی راست می گفت
حالا هر قدر هم از هندی جماعت بدت بيايد
سرم گيج می رود هی
و هنوز تار می بينم
احمقانه است
اما
تصوير تو که مست از شهوت
تن لخت مرا نگاه می کنی
هنوز من را زنده نگه می دارد
باز هم می گويم
با اينکه احمقانه است
اينقدر من را پس نزن
برای من
خوابيدن با تو
رنگ و بوی غريبی دارد
رنگ جان کندن
برای دو نفس بيشتر زنده ماندن
بوی گل های وحشی
که من را هنوز مست نگه داشته است

مگر زندگی چقدر برای آدم می ماند؟ اين دم آخری با دکتر رفيق شديم، وقتی داشت دهنم را جر می داد، سرم را محکم فشار می داد توی شکمش، شکم مهربانی دارد اين دکتر، کلی به آدم آرامش می دهد، توی اون هير و وير، که دهنم داشت جر می خورد و صدای زرزر اين چرخونک سلاخی بدجور پيچيده بود توی گوشم، سرم چسبيده بود به شکم دکتر،داشتم فکر می کردم اگر به جای دکتر تو دهنم را جر می دادی و در عوض می گذاشتی سرم را بچسبانم به شکمت، خيلی بهم خوش می گذشت...اين زندگی خيلی بی ناموس است، آنقدر آدم را به فلاکت می اندازد که حسرت شکمت هم روی دل من بماند...درست همان موقع که سرم چسبيده بود به شکم دکتر به اين نتيجه رسيدم که وقتش رسيده است...وقت بدبختی...ديگر بايد اعتراف کنم که اين نياز دارد مرا از پا می اندازد...در ضمن دلم برای شکمت خيلی تنگ شده است...از طرف من نازش کن

آخرين هندوانه های توی يخچال هم تمام شد
صبر من هنوز تمام نشده
حشر سر جای خودش
مثل مجسمه بودا به حالت ريلکسيشن نشسته
امروز را بی خيال من شده است
شب را نمی دانم
آدم از يک دقيقه ديگرش خبر ندارد
برگ که از درخت می افتد
تا به زمين برسد
هزار تا چرخ می خورد
از اين دری وری ها
هنوز متعادل نشده ام
قيافه ام متعادل است ولی
کسی نمی تواند بفهمد پشت پلکهای نازک من چه می گذرد
همين خوب است
دلم می خواست با تمام گريگوری های زير 20 سال تهران
به خصوص افغانی ها
بخوابم
به جای اينکه آدم را ليس بزنند
درسته می خورند
زن لخت کم ديده اند
کاش همه دخترهای باکره باهاشان بخوابند
اين جوری حق به حقدار می رسد
از اين حرفها
از ديوار خسته ام
از آسمان هم
دچار نوعی تب نوبه مدل جديد شده ام
چيزی شبيه به جنون ادواری با دوره های کوتاه نيم ساعته
دلم می خواهد همه را بکنم
از هيچ چيز هم خجالت نمی کشم
مثل چرکی می ماند که مانده باشد توی زخم
و بعد از مدتها همه اش باهم بپاشد بيرون
نمی دانيد چه کيفی دارد
درد آدم کم می شود
آدم احساس سبکی می کند
همسايه مان پسری دارد
خيلی بچه مزلف است
خيلی
دلم می خواست بهش لطفی بکنم و
با هر چه که دوست داشته باشد
بکنمش
خيلی می خارد بيچاره
اينجا همه می خارند تقريبا
دور و بر خانه را می گويم
شما باکره ها به خودتان نگيريد
شما مرد ها هم به خاريدنتان ننازيد
شما را نمی گويم
چشمهای اين پسر افغانی بدجوری يادم مانده
خيلی پر بود
از همه چيز
بايد 15 ساله باشد
يا کمتر
از چيز های چندش آور حالم به هم نمی خورد ديگر
کثيف شده ام
مثل کرگدنی که توی لجن ولو شده
و خيلی می چسبد به جان شما
خيلی
تو هم زبان نفهمی
به شدت
هنوز دلم می خواهد تو را
ديوانه وار
تنم مثل خر چموشی شده است
جايت خالی است
اگر بودی
...
بدبختی روی تو هنوز تعصب دارم
دلم برايت می سوزد
راست می گفتی گير آدم های خل و چل می افتی
بيمارهای جنسی و هرزه ها و ماده گرگ ها را هم به ليست اضافه کن
واکسن هاری را به گمانم وقتی بچه بودم نزده ام
گرگ ها هم هاری می گيرند؟
من که گرفته ام
فقط ايدز مانده
با کاندوم و بی کاندومش را نمی دانم
اگر دوام آوردی
جلوی تن چموش من
مساله کاندوم حل می شود
متلک
سه تا کاميون چنار درسته با پوست
به قطر مينيمم 50 سانت
سفارش داده ام
برای ماتحت آنهايی که متلک می گويند
امروز فرداست که برسند
منی را فقط مردها دارند
استمنا همان خالی کردن منی است
مال زنها پس چه می شود؟
بيخود نيست آدم بی سکشوال می شود
تکليف آدم معلوم نيست
يا از نادانی است
از اين عربی از همان اولش هم بدم می آمد
توی زبان نفهم
دلم می خواهدت
به جهنم که لاغری
به درک
زور هم نداشتی به تخم نداشته ام
اگر بودی
...
حيف که اين تعصب خرکی دست از سر من بر نمی دارد
انگاری توی خون آدم است
خسته شدم
مهمان آمده
بروم ببينم هيز است يا نه
بايد 50 ساله باشد
خاک توی سرت
آدم را به چه روزی می اندازی
حکايت همان قزوينی و اصفهانی است
خاک تو سر اصفهانی ات کنم
هم خودت بی نصيب می مانی
هم مرا به بدبختی می اندازی
پشيمان شدم
ببخشيد
غلط کردم
قهر نکن
حالم خراب است
خودم که گفتم
بيمارم
گه خوردم
روتو بر نگردون جون من
دلم خون می شه
فدات شم
بميرم برات
ببخشيد
برات چی کا کنم منو ببخشی؟
دوست دارم جون عزيزم
می ميرم برات
قربون اون دستای نازت
دستو نکش
ببخشيد
اينجوری آدم به گه خوردن می افتد
تن من از همه بيشتر می خارد
الان اگر با ترکه آلبالو
به جانم بيافتی
سکشواليته ام بالا تر می رود
فقط اگر خودت از نفس نيافتی
الان وحشيانه ترين سناريو های سکس را توی مخم دارم مرور می کنم
بی وقت است بدبختی
نيستی اين دوروبر ها
اکثر زنها وقتی آن کسی که بايد دور و برشان نيست
وا می دهند
تقصير هم ندارند خدايی
مردها هم همان پخ اند
زندگی عادلانه است
خيلی عادلانه است
مثلا
اينکه هر قدر بکنی
همانقدر هم می شوی
نصف بيشتر کارهای مهم دنيا با فعل کردن صرف می شوند
کردن مهم است
باور کنيد