نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Friday, November 17, 2006

کولی فال بين

ورقها را می چيند روی ميز
چشمهايش زير انبوه چروک پلکهايش پنهان شده
برق چشمانش را اما
می شود راحت ديد
صدايش می لرزد
دستهايش کُند اما با دقت
ورق 11هُم را می گذارد کنار ورق اول
و بعد آرام می گويد
گذشته تو
در برابر آينده ات
کوچک است
خنده ام می گيرد)
(شرط می بندم به همه همين را می گويد
بعد آرام نگاهش می رسد به دستهای من
و بعد کم کم
به چشمهايم
و خيره می ماند
برايت تنهايی می بينم
و ثروت
و مردهايی که چند روز بيشتر مهمانت نخواهند بود
(اينها را خودم هم پيش بينی کرده بودم قبلا)
خيلی اسلو موشن است
اعصاب آدم را خرد می کند
ولی بد هم نمی گويد
دری وری هايش کمی مربوط است
از روی صندلی چوبی درب و داغانش بلند می شود
انگار همين حالاست که بميرد
جا خوردم
دستش را روی شانه من می گذارد
چند نفر نفرينت کرده اند
(خنده ام می گيرد دوباره ...بايد 50 دلار ديگر پياده بشوم تا نفرين ها رفع شوند)
آنقدر آرام حرف می زند که به زور می شنوم
آدم خوبی هستی
خيلی عجيب است که نفرينت کرده اند
از تو پول نمی گيرم
چشمهای قشنگی داری
مواظب خودت باش
فعلا خسته ام
خداحافظ
پنجاه دلارم را از روی ميز بر می دارم و می روم
بلند می خندم
خنده ام به خنده هيستريک تبديل می شود
مادلين کمی ترسيده
دستم را می گيرد
و با لحن جدی می گويد
اينها همه اش مزخرف است
اعصابت را خرد نکن
...