گر قصدت اين است
که دل و روده من را به هم بپيچانی از هيجان
که له ام کنی با آن حرفهای قشنگ قشنگت
که به گريه ام بياندازی و بخندانی ام
که به من بفهمانی من عوضی ترين دختر روی زمينم
که دل من را بسوزانی و روی سوختگی اش نمک بپاشی
که به شک و وحشت بياندازی ام
که کارهای احمقانه ام را به يادم بياوری
که بفهمم مراحقيقتا تمسخر می کنی و باز هم به طرز احمقانه ای دوستم داری
که مرا گيج کنی و خيلی خودمانی تر به گه گيجه بياندازی ام
به تو تبريک می گويم شاعر شواليه سوار بر اسب سفيد روياهای من
کاملا موفق بوده ای تا حالا
من باخته ام