نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Thursday, December 28, 2006

گر قصدت اين است
که دل و روده من را به هم بپيچانی از هيجان
که له ام کنی با آن حرفهای قشنگ قشنگت
که به گريه ام بياندازی و بخندانی ام
که به من بفهمانی من عوضی ترين دختر روی زمينم
که دل من را بسوزانی و روی سوختگی اش نمک بپاشی
که به شک و وحشت بياندازی ام
که کارهای احمقانه ام را به يادم بياوری
که بفهمم مراحقيقتا تمسخر می کنی و باز هم به طرز احمقانه ای دوستم داری
که مرا گيج کنی و خيلی خودمانی تر به گه گيجه بياندازی ام
به تو تبريک می گويم شاعر شواليه سوار بر اسب سفيد روياهای من
کاملا موفق بوده ای تا حالا
من باخته ام

ته کشيده ام
چيزی برای کشيدن نمانده ديگر
فيلترسوزانده ام
پاکت سيگارم را نديدی؟
باشد
حرفهای تخمی را بی خيال می شوم
می دانستی خيلی زن قحبه ای بی ناموس جاکش؟