نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Friday, May 04, 2007

سيل آدمها قشنگ است
و کمی رقت بار
بار و کافه ها می بندند
درست نيمه شب که می شود
و آدمهای مست
سيگار به دست
می روند کلاب
ساعت يک ربع به 12 است
من خسته
روی نيمکت جلوی بار نشسته ام
شيره جان سيگارم را با ولع می مکم
سيل آدمهای مست
جوان های اکس زده
با مردمک های بزرگ چشمهاشان
دخترهايی که نمی توانند راه بروند از مستی
لبهای نصفه و نيمه ای که باقی اش در هوا می ماند
و خنده های بلند زنها و دختر ها
پيرمردها و پيرزنهای الکلی
با پاکتی زير بغلشان
و هزار بوی الکل و سيگار و حشيش
قشنگ است
و رقت بار
آدمها خوشی شان را اين طور خلاصه می کنند
اگر فرصتی باشد
با کت و شلوار نشسته ام
موهايم به هم ريخته
مست نيستم
به قدر تمام روزهای هفته که کار کرده ام
به اندازه تمام ساعات اضافه کاری ام که پول نمی گيرم بابتشان
به قدر تمام صبری که به خرج داده ام و مزخرفات رييس آمريکايی ام را گوش داده ام
خسته ام
با نگاهی تو خالی
دارم تماشا می کنم
آدمها را
مردان جوانی را که سلام می کنند
و من برايشان سر تکان می دهم
وقتی آدم مست است
همه چيز به نوعی زيباست
آدم وقتی مست است می تواند با زشت ترين مردها هم بخوابد
مستی را برای همين ديگر دوست ندارم
آدم مفهوم زيبايی را گم می کند
به واقعيت بيلاخ گنده ای می دهد
و به کونش اشاره ای می کند و به قول خودش حالی می کند
من تصميم گرفته ام با واقعيت رفيق باشم
گرچه سخت است
اما آدم خيالش راحت است
واقعيت هميشه هست
رفيق ماندنی اش خوب است
رفاقت با دوستی تفاوت بزرگی دارد
دوستی برای من کمی پيچيده است
رفاقت به نوعی از سر مصلحت است
دوستی کمی هردمبيل است
تازگی ها آرام تر شده ام
احساساتم کمی رنگ باخته اند
رنگ فکرهايم را دارند می گيرند
انگار زن شده ام
زن شدن خيلی دلنشين است