نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Monday, August 14, 2006

هوای دم کرده
چشمهای بی شرم
صدای تلق تلق
قطار می رود
هن و هن
و مراعات مرا نمی کند
که دارم خفه می شوم
آرام آرام
از نفس های سنگين آدم ها
نور زننده آفتاب
جنبش های بی معنی بغل دستی
روزنامه های مچاله
نيمه خوانده
صندلی های چرک
چشمهای چرک تر از صندلی
قطار می رود
و مراعات مرا نمی کند
که دارم از هوش می روم
آرام آرام
از بارسنگينی که برشانه هايم نشسته
کی می رسيم؟
مدام
تکرار می کند
مغز وامانده من
کی می رسيم
و هميشه نمی دانم
چطور
خفه نمی شوم
از هوش نمی روم
تمام نمی شود
دلم برای خواب تنگ شده است
تنگ شده است
...

گوشه های لبهايت را نگاه کن
انگشتان من نشسته اند آنجا
به اميد لبخندی
که بشکفد روزی
...