پای برهنه
بوی الکل
نبايد رفيق مست را تا خانه رساند
لحجه غليظ فرانسه
خزيدن پنج انگشت روی کمر لخت من
نبايد رفيق مست را تا خانه رساند
حرفهای بی ربط
و بوسه ای که کاشت
بر لبهای داغ از هيجان من
و خيانتی که در عقل من نمی گنجد
و حس گناه
که به آن اعتقادی ندارم
فشار سفت انگشتانش
که می خزيد
نرم نرمک پايين
و عطش وحشيانه اش
که با لبهايش شروع
و با ناله من تمام
شد
کنج دو ديوار
ساعت 4 صبح
عذر خواهی پی در پی
و اشک هايی که انگار
از ناچاری بود بيشتر
تا از سر پشيمانی
با نگاهی از سر رضايت
نبايد رفيق مست را تا خانه رساند
دوستم دارد
بسيار
...