ناخن هایم کبود شده اند
لبهايم هم
دارم از درد می ميرم
در زهدانم کودک هزار ساله ای است
که سالهاست دارد خفه می شود
آی مامای زنان خودفروش
چنگالت را در زهدانم فرو کن
ديگر توان کشيدن اين بار را ندارد
کمرنحيف من
***
پاهايم می لرزد
دستانم هم
زعفران خريده بود
به دلار
همه را دم کرد
در قوری صدساله خانوادگی
همه اش را به خوردم داد
اين نطفه خفه نمی شود
***
هيولايی است کودک من
که من هنوز دوستش می دارم
مگر نه آن که از خون من است
جان گرفتنش را ديده ام به چشم
حس کرده ام او را
در تاريکی پنهان زهدانم
آی مامای زنهای خودفروش
بچه ام را زنده می خواهم
پدرش پول زياد دارد
هر چه خواستی به تو خواهم داد
***
صبح شد باز
به انتظار شب بايد نشست
ماما از بی آبرويی می ترسد
من نيز هم
... بايد به انتظار نشست