نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Saturday, July 29, 2006

چهار روز و سه شب
چهار دست و دو سينه
آبروداری سخت است
چهار چشم و دو دهان
صد بوسه و چند همخوابگی
رازداری سخت است
من از تمامی چهار روز و سه شب
شب تنهاييم را بيشتر دوست دارم
بوی لباست را می داد
که جا گذاشتی
و بوی دلتنگی احمقانه مرا
می دانی
واقعيت ها هم
مثل کفش و کيف و از اين چيز ها می مانند
وقتی از پشت ويترين درشان می آوری
و می گيری جلوی چشمت
ديگر آن جلای اغراق آميزو دروغی را ندارند
همانی هستند که بايد باشند
کفش
کيف
واقعيت
جالبش اينجاست
ديگر پشم و پيل جفتمان ريخته
اما هنوز اين رشته سر دراز دارد
جالبش همين جاست
با اين که من همه جايت را ديده ام
تو هم همه جای من را
و اينکه لخت نصفه شبی با هم بحث های جدی کرده ايم
و اينکه رفتيم داروخانه
و اينکه تو برای من شعر خواندی
و من تو را مجبور کردم هوس من را بخوابانی
و اينکه غر زدی
و با اينکه می خواهی آبروداری کنی
با همه اين ها
هنوز
نمی توانم نگويم
موجود دوست داشتنی هستی
آنقدر دوست داشتنی
که شبها يادت می کنم
با اينکه از ويترين در آمده ای
هنوز
دوستت د ارم
عجيب است
و احمقانه
اما حقيقت دارد