نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Tuesday, August 01, 2006

فعلا نرو
هذيان تازه ای دارم برايت
تو
تو هم بمان
بمانی بد نيست
من منجی حقوق بشر نيستم
من ستاره نيستم
يا درخت
کوه نيستم
يا دريا
من بزرگ نيستم
اما در اسم کوچکم هم جا نمی شوم
من عشوه گر نيستم
مکار نيستم
اما خنگ و ساده هم نيستم
هر چه دارم را
مديون تجربه های تلخم هستم
من هزار عيب دارم و هزار کاستی
من هزار تلخی دارم
من تنهام
نازنين
فقط تو تنها نيستی
فقط تو نيستی که دل کوچکت می شکند
و فقط تو نيستی که سر پر غرورت را بالا می گيری
و می روی
قبلا برايم مهم نبود
الان يک هو مهم شده همه چيز
من هيولا نيستم
من هم گريه می کنم گاهی
من هم می شکنم
من خيلی هم خودخواه نيستم
از حق خودم می گذرم گاهی
و ايمان دارم
آدم ها
حق همديگر نيستند
من از تصاحب بيزارم
می دانم رنجيدی نازنين
می دانم
من از آنچه تو را رنجانده نمی رنجم
از رنج تو اما غمگينم
ته دلت نخند
پوزخند نزن
من به تو فکر می کنم خيلی
و دلم برايت نمی سوزد
ترحم زشت است
تو را با تمام غمهايت دوست دارم
با اينکه می خواهی شايد
سر به تن من نباشد
و يادت نرود
ميدان را خالی نکن
اگر طالبی واقعا
ميدان را هيچ وقت خالی نکن
طنازی زشت نيست
عشوه گری هم
مگر دروغ باشد
جنگيدن هيچ وقت بی ارزش نبوده
رفتن اما
کار بزدل هاست
کار آنها که دلشان قرص نيست
آنها که می ترسند اراده کنند
تو جزوشان نباش
خوبی تو
نازنين
بدون من حکم نهايی را صادر نکن
هيولا ها هم حق دارند
من گرچه زياد حشری می شوم
گرچه مايه ننگ نوع زن می خوانندم
گرچه با تمام زنانگی ام
فکری ضمخت دارم
هيولا نيستم
من هم گل ها را دوست دارم
من هم چشم دارم
می بينم
من هم با هوسهايم می جنگم
من هم از بی قيدی بيزارم
من اگر دلرحم نباشم
فکر می کنم
و صداقت دارم
با خودم
با تو
من هم خوبی دارم
من هووی توی فيلمها نيستم
هووی تو فيلمها دروغند معمولا
آدم را اگر جدای منفعت خودت دقيق بشی درش
می بينی با خودت فرق چندانی ندارد
سود توست که نمی گذارد
سود توست که مرا دشمن کرده
ديگری را دوست
گرچه من سود تو را هم غلط بکنم اگر پا رويش بگذارم
خسته ام نازنين
من هم کار می کنم
من هم زحمت می کشم
دارم از خواب می ميرم
عذرخواهی نکرده ام
بابت گناهی که نکرده ام
خوب نگاه کن
من با تو فرقی ندارم
تو مظلوم نيستی
من هم ظالم نيستم
من و تو راهمان اصلا
دو خط موازی بوده است تا حالا
من پا توی کفش تو نکرده ام
من تجربه کرده ام
اين حق من است
تا آن موقع که تعهدی نباشد
تعهدی اگر بوده و هست
من بيخبر بوده ام نازنين
و گر نه من هم از بی قيدی بيزارم
شبت خوش
بهتر که روشنايی آفتاب کورت نکند
توی تاريکی شب
آدم می داند کور است