نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Tuesday, September 26, 2006

عجيب است
عجيب است که کنار می آيی با من
وقتت را با من تنظيم می کنی
برنامه ات را با من می نويسی
که مبادا از دستت بپرم
به اشتباه
....
عجيب است
عجيب است که می گويی من مظلومم
که می گويی من می ترسم
و ضعيفم
عجيب است که دلت برايم تنگ می شود
و نمی گويی
عجيب است که می خواهی به من
بقبولانی که من محتاج توام تا خودم را بفهمم
عجيب است که از خوابيدن با من
اين همه لذت می بری
و آخر کار می گويی معمولی بود
عجيب است که چشمانت
وحشيانه مرا دنبال می کنند
عجيب است که به مردان دوربرم کورکورانه حسادت می کنی
و عجيب است که تظاهر می کنی برايت مهم نيست
...
عجيب است که من هنوز ظهر های يکشنبه
ياد تو می افتم
خيلی عجيب است

رگ دستانم را زده ام دوباره
هوس فواره می زند از شکاف چاک خورده مچ هايم
و دلم ضعف می رود کم کم
وچشمانم سياهی می رود
و خوابم می گيرد کم کم
زن سی ساله لختی می آيد
لبهايش طعم خوبی داردث
پستانهايش
نورس نيستند
رسيده اند
زيباست