نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Wednesday, September 06, 2006

how could people be so selfish to ask you not to be selfish?
I wonder really...

تمام روزهای زندگی ات
به يادت می ماند
زنی را که هنوز به يادت هست
تمام روزهای زندگی ات
به يادت می ماند
دست نوازشگری را که می پرستيدی روزی
تمام روزهای زندگی ات
و تمام شب های زندگی ات
حتی شبهايی
که همبستر زنی هستی که دوستش می داری
به يادت خواهد ماند
بازی های احمقانه ات را با زنی که هنوز
بوی تو خوب در يادش هست
عجيب است
فکر کنم فقط يک بار عاشق شده ام
عشق همان کوری مزخرفش قشنگ است
و درمان نمی شود انگار

خوابم
خوابم
بيدارم نکنيد
توی خواب
فاصله آسمون و زمين کم می شود هی
توی خواب
کنسرت موسيقی می شود رفت
بدون بليط
توی خواب
می شود سر روی شانه مرد بغل دستی گذاشت
توی خواب
می شود گردن مرد را بوسيد
می شود نگاهش را ديد
که تغيير رنگ می دهد کم کم
توی خواب
می شود تا آخر کنسرت با مرد بغل دستی ور رفت
لاسيد
خنديد
توی خواب
می شود آخر کنسرت با مرد بغل دستی خوابيد
توی خواب همه چيز ممکن است
می شود آخر سر
گفت خداحافظ
و بعد می شود بيدار شد از خواب
می شود گفت گور بابای مرد بغل دستی
توی خواب همه چيز همانطوری است که من می خواهم

هوس
صبر
نياز
صبر
حسرت
صبر
عقده
صبر
خستگی
صبر
مرز صبر و جنون
صبر
مرد توی بار
سی و پنج يا شش
نهايتش چهل
سيگار
ادکلن ملايم مردانه
شراب
...
باد می وزد
شب است انگار
يا نزديک گرگ و ميش
سنگينی دستی
بازويی
بر کمر من
بهت
خنده هيستريک
بوسه نوازشگر مرد
و دهنی که بايد بست
وصدايی که خفه اش بايد کرد
وحشی گری
فشار انگشتان مرد
تقلايی سخت
و بی هدف
وبه طرز ناباورانه ای لذت آور
ترس احمقانه مرد
و خواهش
می رسانمت خانه
خيز برداشتنی وحشيانه
و سختی ماهيچه پاهايش
زير انگشتان نحيف من
و فوران لذت
و سکوت
ولبخند من
وتشکری بی صدا
که از چشمانم می طراود
و عشق احمقانه او
که شکل می گيرد
در نطفه بيرنگی
در عمق چشمان معصومش
خستگی
پايان شکار
گرگ و ميش است آخر