نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Tuesday, June 13, 2006

آهای مادر قحبه ای که مرا نفرين کرده ای
اگر گيرت بياورم
می دهم دهنت را صاف کاری
***
آهای خدای بی همه چيز
من که کاری به کار تو نداشتم
مگر مرض داری آدمها را انگشت می کنی
***
آهای تو
آهای لامذهب بی مروت
من غلط کردم
ببخشيد
گريه ام گرفته
تو را می خواهم
ديگر از اين غلط ها نمی کنم
قول می دهم
برگرد بيا
من را تحويل بگير يک کمی
بد جور دلم هوايت را کرده
مثل توله سگ ها ترسيده ام
ببخشيد
غلط کردم
قول می دهم به جان هر که بخواهی
به پايت می افتم
دلم بدجوری می خواهد تو را
هر کاری بخواهی می کنم
اگر خواستی برايت گريه می کنم تا صبح
نفله دارم می شوم
دلم پيشت گير است
می خواهم تو را
غلط کردم
...ببخشيد

آنقدر از گاييدن نوشتم
ديگر رويم نمی شود شعر حافظ بنويسم

هر چه می گذرد
به اين نتيجه می رسم
که دروغ خيلی خوب است
و تظاهر هم
بايد دروغ گفت
به خصوص به آنهايی که دوستشان داری
بيچاره ها دلشان نازک است
طاقت حقيقت را ندارند
حتی اگر حقيقت تو باشد
و جالب تر اين است
که اگر راست بگويی
اعتمادشان هم سلب می شود
بايد دروغ گفت
چاره ای نمی ماند
گلهای اين درخت بدجوری دل من را برده
شبها به خصوص
بويش آدم را مست می کند
واقعا حيف نيست
آدم دروغ بگويد
يعنی اينقدر حقيقت من زشت است؟
حالا باشد
قبول
يعنی هيچ چيز زيبای ديگری در من نيست
که بشود کمی بهش دل بست
من واقعا آدم قانعی هستم
می رنجم وقتی از من می ترسيد
آی آدمها
می رنجم
شما زيبايی مرا له می کنيد با ترستان
دست من به ننگی هزار ساله آلوده است
نترسيد شما را به آن آلوده نمی کنم
من با تمام وقاحتم
ااز خودم راضی ام
من از رحم روزگار روسپی
تنها آمده ام بيرون
آنقدر پوستم کلفت هست
که تنها بروم
شبتان خوش باشد
خوب بخوابيد
زحمت را کم می کنم

آهای دختر شاه پريا
گردن افراشته ات کو؟
دستانت را می گفتند
که مثل ابر نرم است
و سينه هايت مثال دو گوی مرمرين
تو را کدام گرگ زمينی زمين گير کرد؟
تازه هنوز کفتار ها مانده اند
کجای کاری
گردن افراشته ات کو؟
اينجا اگر وا بدهی
به فاحشه خانه های کبره بسته هم راهت نمی دهند
اينجا زمين هم اگر رو بدهی به اش
دهن باز می کند و می بلعدت
گردن افراشته ات کو؟
نگاه مغرورت را نباز
هر چه را اگر باخته ای
هر چند تمام آس هايت را رو کرده باشی
دربه دريت را رو نکن
اينجا ماده گرگ ها هم ترس برشان داشته
اينجا بايد هر چه ازت مانده را سفت بچسبی
آن همه ناز و فخر را که داشتی فراموش کن
داستان سيندرلا هم نيست
هيچ چيز بهتر نمی شود
بايد هر چه هست
هر چه داری را سفت بچسبی
نمی گويم اميدوار نباش
شايد قمار را ببری
اما قبل از آن بايد
زنده بمانی
زندگی را نباز
هر چه را باختی
تمام دار وندارت همين است
فعلن نگهش دار

خيلی خوب می شود يک بيلاخ بفرستی که بدانم زنده ای
اينجاست که توقعات آدم ها زياد می شود
غلط کردم بابا
بيلاخ هم نخواستيم
تو فقط زنده باش
ما به قبر خودمان می خنديم
بَسِمان است

بهتر است چيزی ننويسم
اين بلاگ را گاييدم من
شرمنده ام بلاگ جان
دست خودم نيست
تو هم که زورت به من نمی رسد
زندگی همين است
تخمی است
بايد زورت برسد
نبايد آس هايت را رو کنی
بايد مادر قحبه باشی
بايد زن قحبه باشی
فقط اين جوری می شود بُرد
شرمنده ام
ولی زندگی همين است
کاريش نمی شود کرد

خيلی پَکَرم
صد تا بسته سيگار و
يک بشکه شراب هم
حالم را جا نمی آورد
تازه با اين وضع گُه
امتحان هم دارم
...اين ديگر از گاييدن بالاتر است

اينجوری که من فهميده ام
من برای تو
مثل
سيگار است برای من
فکر نکنم تو بيخيال من بشوی
من هم بيخيال سيگار نمی شوم
بايد به سيگار بگويم خودش شرش را کم کند
من هم خودم بايد شرم را کم کنم
زندگی تخمی تر از اين حرفهاست
آنقدر تخمی است که روی من را هم سفيد کرده است
دَمَت گرم زندگی
هر کی ما را نگاييد
تو يکی ما را گاييدی

لذت بخشی از زندگی آدم است
می خواهم بدانم کسی هست که نخواهدش؟
هر کسی يک جوری لذت می برد
من هم اينجوری هستم
نمی دانم شما چرا رَم می کنيد
وقتی مرا می بينيد
به هر حال من راهبه نمی شوم
اگر می خواهيد رَم کنيد
به دَرَک

يادم نمی رود
آن بوم سفيد قشنگ را
که در آوردی از لابلای تل غبار گرفته
يادم نمی رود
برای هنر
چشم خوبی داری
و شروع کردی به نقش زدن
انکار نمی کنم
چشم خوبی داری
اما آنقدر مست ديدن بودی
که نديدی
من تمام مدت تو را نگاه کردم
شوقت را برای نقش زدن
برق چشمانت را
و دستانت را که ماهرانه نقش می زدند
تو از آن بوم سفيد زيباتر شده بودی
کاش به تو گفته بودم

تمامی من
و آسمان اينجا که در چشم نمی گنجد
اينها تنها چيزهايی اند که می توانم با تو قسمت کنم
...چيزهای خواستنی نيستند اگر چه