نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Tuesday, August 08, 2006

يا من يک بعدی شده ام
يا دنيا
همه چيز به رنگ مايع لزج و بی رنگی درآمده است
با بويی که به ياد آدم می ماند
همه چيز در حرکت موزون بی انجامی انگار
مکرر می شود
يا من ديوانه شده ام
يا دنيا
همه چيز در شقيقه های ورم کرده و تب دار من
چون نبضی
حرکت موزونی
می زند انگار
همه چيز رنگ گرگ و ميش صبح است انگار
بی رنگ
همه چيز در هوس من معلق مانده است
من هم
دنيا هم
مرگ هم
گيجم
تب دارم انگار
...لزج و بی رنگ
می خرامد انگار
توی رگهام
***
می خرامد
روی گردن
روی شانه
روی پستان
گرم و نم نم
روی ناف وروی چانه
لای لبها
می خرامد
ذره ذره
توی حلق و زير دندان
گرم و آرام
گرمی يک موج لذت
می خرامد
توی رگهام

تعجب می کنم گاهی
تو آن جا
من اين جا
هر کداممان رفتيم پی کارمان
انگار نه انگار خبری بوده اصلا
توی ديکشنری باکلاس ها
به اين می گويند تيريپ اِندِ باکلاسی
گورمان را گم کرديم رفتيم
خيلی ها را می شناسم
بر عکس من و تو
آنقدر سيريش هم می شوند
و لاو می ترکانند و به هم زنگ می زنند و
...خلاصه
ما که اين جوری نبوديم
جای خوشبختی است
البته از جهاتی
يا به قول معروف از ديد آدم حشری مثل من
شرط می بندم تا يک ماه ديگر
به تخمت هم نمی گيری من با کدام نره خری همبستر شوم
از همين الان هم به تخمت نمی گيری؟
از همان اول هم به تخمت نمی گرفتی؟
نگيری بهتر است
بيشتر می صرفد
هر جا بصرفد
همانجا بايد برود آدم
به هر حال من يک تشکر بدهکارم
همانشبی که راهمان دادند
اگر نبودی معلوم نبود سر از کدام جنده خانه در می آوردم
ممنونم که بودی
منظورم سگ نگهبان نبود
حتی اگر بود
باز هم ممنون
نمی دانی چقدر سپاسگزارم از تو
دفعه ديگر نمی رويم جنده خانه
تو خيلی خوبی
من می روم خوشگل ترين دختر های برزيلی را پيدا می کنم
می آورمشان خانه
بعد طبق سناريوی تو
که البته من هم کمی به اش اضافه کرده ام
می گذاريم روی اکران
هم فال است و هم تماشا
تمام کس شعر ها برای اين بود که بگويم
دلم برايـت تنگ شده
موجود دوست داشتنی هستی
...گفته بودم قبلا