نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Thursday, June 15, 2006

زير پوست من
حقيقتی است
که زندگی را از آن گريزی نيست
آنقدر بايد در رگهايم بدود و شکنجه ام بدهد
تا بالاخره يک روز سبز شوم
ازگودی زير چشمهايم
و از استخوانهای برآمده گونه هايم
بايد دانه تنم آنقدر سرما ببيند
که وقت بهار از تنبلی خواب نماند
گذشت آن روزها
که به فکر کردن می گذشت
در چهار ديوار اتاقم
رفت آن پوست نازک و نرم
که از پشت شيشه
آفتاب نازش می داد
خوب شد گذشت
...خوب شد که رفت
زندگی بايد مرا خرد کند و بسايد هنوز
هنوز
تيزی هايم
نمی گذارند بروم تا آن دورها
هنوز تيزی هايم
مرا زمين گير می کنند هر روز
آری بی جهت گرگ نشده ام
تا سبز نشده ام
نمی خواهم بميرم

پسر 19 ساله ای را می شناسم
که می خواست ماده گرگی را به دام بياندازد
چشمان زلالش را دوخته بود به چشم سياه ماده گرگ پير
پکی به سيگارش زد
درست مثل فيلمهای تخمی آمريکايی که دل من را می برد گاهی
قبل از آنکه دود رخوت آور
ريه های جوانش را پر کند
گلويش را دريد
منظره زيبايی بود
خون
نگاه منجمد
مثل شيشه
مثل آب
پاکِ پاک
فقط برای تفريح دريده بود
گرسنه نبود اصلا
تمام قشنگی اش هم به همين بود

با آن که ما گرگ ها دشمن مرغ ها هستيم
و تا بتوانيم می خوريمشان
هنوز هم آن مرغ گرد و قلمبه ای را
که هيکلش خيلی سکسی بود به قول امروزی ها
و خلاصه لعبتی بود به قول قديمی ها
خوب يادم هست
هنوز هم نمی دانم
چرا موجود به آن نازی را
... برای دندان در آوردن يک اَنتَر زشت سر بريدند
يادم نمی رود
از فيلم های ريپر ها که دختر های باکره را شکنجه می دهند و
می کنند
خيلی بدتر بود
همه اش کابوسش را می بينم

ای کاش می شد بتوانم يک ماه نخوابم
اينجوری هم از شر کابوسهای کذايی خلاص می شدم
هم اينکه از شبها که اينقدر دوسشان دارم حسابی کام می گرفتم
از خواب بدم می آيد وقتی بيدارم
...ولی وقتی خوابم هم ديگر يادم می رود بيداری يعنی چه
امشب را هم اگر دو ساعت بخوابم
فردا ديگر حتما می ميرم
آهای شمايی که چشم ديدنم را نداريد
بياييد بيدارم نگه داريد امشب
اگر می خواهيد سر به تنم نباشد
***
فقط پرنده ها مردنی نيستند
گرگ ها هم مردنی اند
وقتی بميرم اما
دلتان برايم تنگ می شود
تمام لطف زندگيتان
به همين گرگهای بی ناموسی است
که می آيند و می روند
وقتی نباشند
ديگر کسی نيست ازشان بترسيد
اگر فاحشه ها نباشند
ديگر کسی نيست که هم زشت باشد
هم از شما واقعی تر
هم خواستنی تر
بدون ما زندگيتان مثل آب می شود
بی رنگ و بی بو
همانجوری که فکر می کنيد ايده آل است
ديگر زنی دق نمی کند
شوهرش را نمی پايد
همه شوهرها هم ميل جنسيشان به باد می رود
ديگر جدالی نمی ماند
و يا جنگی
همه چيز راکد می شود
آنوقت زنها ديگر شوهر هاشان را نمی خواهند
آن وقت مردها همه شان گِی می شوند
ديگر همه چيز شما را ياد قديسه ها ی تهوع آور باکره می اندازد
پشيمان می شويد
حالا می بينيد