نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Thursday, December 14, 2006

باران می بارد
روی موهايم
روی مژه هايم
گونه هايم
دستهايم
سيگارم خيس می شود
همه جا بوی نم می گيرد
و درختها
انگار که شايد سيگاری توی رگ زده اند
نگاهشان مست است
رخوت مرا می برد
رخوت
تمام غم و
تمام خستگی ها
در من جمع شده اند
و حالا
درست وسط ناکجاآباد مه آلود
بين اين راه باريکه بی سرو ته
مرا نگه داشته اند
نقطه مکثی طولانی
مملو از رخوت
و آسمان هی می چرخد و می چرخد
و قطره های باران
دانه دانه
روی لبهايم
هی می ريزند و می ريزند
دو چرخه ای از گرداب نگاهم می گريزد کم کم
می ايستد
و دستی
دستم را می گيرد
حالتان خوب است؟-
لبخندی روی لبهام خشکيده
نگاهم روی چانه ظريفش و کمی بعد
روی لبهايش می ماند
رنگتان پريده است-
می دانم-
خوبم-
چيزيم نيست-
دوباره روی پاهايم ايستاده ام
سيگارم را آتش زده ام
تمام لباسم خيس است
درخت ها هنوز می خندند
دستانم خواب رفته اند
پاهايم هم
من انگار از خواب پريده ام
شب است
دوچرخه ای نيست
نور سيگارم هم
دارد تمام می شود