نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Sunday, June 18, 2006

در هر تپشی
هيجان و هوس
می زند بيرون از رگهايم
و اين همه را مديون تو ام
تو يی که ديوانه وار می خواهمت
از تمام شبها
و تمام ماهها و ستاره ها
و تمام رودها و دشت ها
از تمام کويرها و کوهها
چيزی برايت خواهم آورد
از تمام گلهای وحشی
و تمام درختها و شبنم ها
چيزی به يادگار برايت خواهم آورد
برای تو تمام آسمان را خواهم آورد
به تو قول می دهم از حالا
مرا بپذير
بی آنکه ترديد کنی
تو را بی دروغ می خواهم
...بی ترديد

می خواهم نگاهم را
از خطوط پيکرت بياويزم
می خواهم تمام نقش های تو را
که پشت پرده پلک هايم
روز و شب قلم زده ام
با رنگ و بوی خودت تمام کنم
می خواهم تمام نگاهم را
وقف تو کنم اين بار
***
هيز ترين و وقيح ترين نگاه هايت را
به من هديه کن
ازشان بوسه خواهم ساخت
و خواهم کاشت روی چشمانت
رکيک ترين کلماتت را برای من هديه بياور
ازشان گوشواره خواهم ساخت
به گوشم خواهم کرد
هميشه خواهم پوشيدشان
تمام ترديد هايت را بياور برايم
ازشان بالشتی خواهم ساخت
باهم سر بر آن خواهيم گذاشت
با هم چشمانمان را خواهيم بست
باهم آرام خواهيم گرفت
برايم زشت ترين آرزوهايت را بياور
وقبيح ترين فکرهايت را
ازشان شرابی خواهم ساخت
مست خواهيم شد
عيش خواهيم کرد
هر چه ديگران نخواستند در تو
آنها را بياور
ازشان اسطوره خواهم ساخت
ازشان افسانه خواهم ساخت
...نخواستم مال من باشی

ديگر يک چيز را مطمئنم
مال من هم اگر نشوی
برايم کافی هستی
تمام تلاشم را کرده ام
که از چشمم بيافتی
همه چيز بدتر شد
هوسهايم
هوس انگيز بودن تو
دل من
دلبری تو
همه چيز بدتر شد
هر چه تقلا می کنم
دست بندم تنگ تر می شود
مثل دست بندهای مدل جديد است آخر
می ترسم دستهای نازنينم قطع شوند آخر
می ترسم
آنوقت فقط خودت بايد به دادم برسی
بايد همه اش از تو گدايی کنم
گر چه
گدايی کردن از تو هم لذتی دارد برای خودش
می ترسم
می ترسم وقتی تو را ديدم
لال بشوم
يا گريه ام بگيرد
می دانی که خل وضعم
اين روزهای لعنتی دير می گذرند
دارند مغز مرا می خورند
اما می دانم
اگر مال من هم نباشی
اگر از آسمان سنگ هم ببارد
اگر تمام نفرين های دنيا هم گلويم را بگيرد
باز با تو خواهم خوابيد
از تو نمی توانم بگذرم
حتی اگر بتوانم هم
نمی گذرم