نامرد

"اگر تکیه گاهی به من دهید دنیا را تکان می دهم"

Sunday, August 06, 2006

به تو فکر می کنم
به نگرانی هايت
به غصه های مفتی که می خوری
و دلم برايت تنگ می شود
هر چه فکر می کنم
بيشتر به اين حقيقت می رسم
در زندگيم
جای خالی بزرگی است
که با چيزی پر نمی شود
بايد تقسيمش کرد
مثل تخت کويين می ماند
هر قدر هم گشاد بخوابی پر نمی شود
می فهمی چه می گويم؟
وضع قاراشميشی است
تو هم اين وسط توی فکر های کس شعر من
لنگ در هوا مانده ای
قسم می خورم به شرافتم
به همان يه ذره ای که دارم
من بی تقصيرم
تو را دوست دارم
ببخشيد که عرضه مامان بودن برای تو را ندارم
اصلا هميشه از مامان بودن بدم می آمده
بگذريم
می ترسم هر چه بدم می آيد سرم بيايد
می ترسم بی هوا حامله بشوم
فکر کنم بدترين تنبيه است برای من
موش می شوم
خفه می شوم
و رسما با زندگی رويايی ام خداحافظی می کنم
خيلی نفرت انگيز است
حالا گور پدر بچه
خودم بدبخت می شوم
خلاصه اينکه
با اين جای خالی
نمی دانم چه کنم
با تعهد پر نمی شود
اين را می دانم
دلم برای يک سکس خوب لک زده است
و يک نخ سيگار
و کمی شراب قرمز
اميدوارم هيچ وقت وحشی گری های من تمام نشود
دوستشان دارم
با آنکه به دردسر می اندازندم
به طرز عجيبی خودم را دوست دارم
با اينکه چاق شده ام
با اين که کمی افسرده ام
و با اين که برای سکس دارم له له می زنم
خودم را دوست دارم
خيلی واقع بينانه خودم را دوست دارم
...اين نشانه خوبی است